ایمان
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ق.ظ
می گویند فردی دشمن خونی دومی بود.روزی دشمنش را خفته یافت .
با شمشیر از نیام بر آمده بالای سر او آمده و درحالیکه تیغ شمشیر را بر گلویش قرار داد، بیدارش کرد و( افتخار امیز) پرسید:
- چه چیز میتواند تو را از برندگی شمشیر من برهاند؟!
- امیدی که به پرودگارم دارم....
- ۹۵/۰۳/۱۰